جوان آنلاین: اثری که هم اینــــک در معرفـــی آن سخن میرود، مجموعه روایاتی از سیره زندهیاد حجتالاسلام والمســلمین سیدمحســن شـــفیعی را دربردارد. این مجموعه از سوی زهرا محسنیفر تدوین شده و انتشارات سوره مهر، آن را به زیور طبع آراسته است. تارنمای ناشر درباره موضوع این اثر، به نکات پی آمده اشارت برده است: «در ۲۸ اسفند ۱۴۰۰، خبر فوت حجتالاسلام والمسلمین سیدمحسن شفیعی، رئیس نهاد نمایندگی ولیفقیه در دانشگاههای استان خوزستان منتشر شد. بازخوردهای این خبر، حکایت از شخصیتی عمیقتر و خاصتر از شخصیت حقوقیاش داشت. یک روز بعد، رهبر انقلاب پیامی صادر کردند که متن آن پیام از جمله بهکاربردن تعبیر امید آینده، توجهها را جدیتری از قبل بهسمت این شخصیت هدایت کرد: ایشان نقش ارزشمندی در همه عرصههای علمی، اجتماعی و دانشگاهی خوزستان ایفا میکردند و از امیدهای آینده بودند. فقدان این عالم پرتلاش و خدوم و بصیر خسارتی است که جبران آن را از خداوند متعال مسئلت میکنم... مراسم تشییع و خاکسپاری باشکوه او نیز ماجرا را جدیتر کرد. انگار ما نه با یکی از مسئولان استانی، بلکه با تکیهگاه این استان طرف بودیم، نه فقط تکیهگاه دانشگاهیها و حوزویها که تکیهگاه نمازگزاران و اهالی فرهنگ و هنر و رسانه و نیروهای جهادی و زن و مرد و پیر و جوان و همسایه و هممسجدی، هیئتی و بسیجی و انجمنی، خوزستانی و غیرخوزستانی، عوام و خواص و در یک کلام، تکیهگاه مردم. روایتهای افراد مختلف از آن فقید سعید، گویای این نکته است که توجه به جزئیات، در شخصیت و رفتارهای مرحوم سیدمحسن شفیعی، موج میزند. اما این جزئینگری در ذهن او، نه بهمثابه توجه به اموری پراکنده و متشتت، بلکه بهمثابه قطعههای مختلف جورچینی دقیق و گسترده عمل میکرده است. این نکته را با رجوع به راویان مختلف میتوان کشف کرد، راویان متعددی که محدود به قشر و طیف و رویکرد خاصی نیستند و گویای توجه خاص آقاسیدمحسن به مردم هستند. او در دوره حیات نسبتاً کوتاه خویش فراتر از حد انتظار عمل کرد و توفیقاتی شگرف به دست آورد....»
همانگونه که اشارت رفت، در این اثر و درباره مرحوم شفیعی، روایاتی فراوان آمده است. یکی از این داستانها به شرح ذیل است: «سخنرانی دکتر پزشکیان تمام شد. رفتند و ناچار یک صندلی برایش آوردند تا در انتهای ردیف اول بنشیند. اینجا حاجآقا رو به من کرد و گفت: دیگه کافیه بشینیم، موافقی بریم؟ گفتم: خیلی! خواستم بلند شوم که گفت: الان نه، من میرم پیش آقای دکتر باقری لنکرانی تا باهاش خداحافظی کنم. ایشون به احترامم اومد اینجا و سلام کرد. شما بشین تا من برم و برگردم... نشستم و رفتنش را زیر نظر گرفتم. از جلوی میهمانان ردیف اول گذشت و به هیچ کدامشان توجهی نکرد تا به دکتر لنکرانی رسید. هیچکدام از وزرا موقع آمدن و نشستن به او التفاتی نداشتند. بعضیهایشان حاجآقا را میشناختند، ولی به روی خودشان نیاورده بودند. دکتر باقری لنکرانی بلند شد و آقا سیدمحسن را در آغوش گرفت و با هم خداحافظی کردند. دوباره بدون توجه به میهمانان صف اول، برگشت و به من گفت برویم. این رفتار او برای من معنا و درس فراوانی داشت....»